سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نقد فیلم قرنطینه

قرنطینه اولین اثر سینمایی منوچهر هادی است که توانسته اولین گام خود را تقریبا محکم بردارد.فیلم داستان عاشقی میان پسری مرفه و دختری فقیر را به تصویر می کشد که این رابطه با مشکلاتی مواجه می شود.

طرح داستان کاملا تکراری و نخ نماست اما نخ نما بودن در صورت وجود نوآوری هیچ اشکالی ندارد و می تواند به وجودآورنده ی یک اثر قابل قبول باشد.قرنطینه هم همینگونه است و به کمک همکاری بهروز افخمی با کارگردان کار اولی توانسته یک درام متوسط اما قابل قبول بیافریند.

نوع بیان داستان و لحظه هایی که در دل قصه به وجود می آید به گونه ای است که بیننده ی جوان بیشتر با فیلم ارتباط برقرار میکند و در واقع کارگردان توانسته با توجه به روحیات جوانان گیشه ی فیلم خود را نیز تامین کند.اما برسیم به اصل ماجرا:

فیلم با صحبتهای سهیل(گودرزی) و پدرش رو به دوربین آغاز می شود و سپس به یک فلش بک طولانی دعوت می شویم که کارگردان لزومی برای این شروع در کار ندارد و میتوانست داستان خود را از همان ابتدا و بدون این پیچیدگی های بی دلیل بیان کند.سپس کارگردان شروع به معرفی شخصیتهایش در خلال داستان می کند و تقریبا میتواند همه ی آنها را از تیپ خارج کند و به شخصیت برساند به جز دو کاراکتر پدر سهیل و مادر سمیه که تنها نماد سیاه و سفید هستند و از پدر تنها کراوات زدن و پول درآوردن را میبینیم و باید باور کنیم که او انسان رذلی است و از مادر هم تنها قربان صدقه میبینیم و چادر سر کردن و باید به معصومیت او پی ببریم.البته کاراکتر مادر هنگامی که متوجه می شویم کلیه ی خود را اهدا کرده است قدری از تیپ خارج می شود اما کافی نیست.از طرفی دیگر در سینمای مدرن شخصیت سیاه مطلق یا سفید کامل دیگر جوابگو نیست و بیننده نسبت به شخصیتهای خاکستری بیشتر احساس نشان می دهد و از آقای افخمی بعید است که در مشاوره ی خود درمورد این دو کاراکتر به کارگردان گوشزد نکرده است.

اما باید در اولین اثر کارگردان به وسواس او در بیان داستان و اینکه داستانی که فیلم او بیان میکند بدون روزنه و شکاف است تبریک گفت.اما در بعضی جاها این ظرافت از دست کارگردان در رفته است.مانند اینکه متوجه نمیشویم سمیه چرا پیش از ازدواج چادر به سر میکند اما پس از آن مانتو؟یا اینکه چرا سهیل با افتادن به زندان هیچ تماسی با سمیه نمیگیرد؟(هرچند که او دلیلش را خجالت بیان میکند اما اصلا قابل قبول نیست.)

کارگردان با گذشت زمان برای ایجاد تم تلخ در داستان شروع به وارد کردن شخصیتهای فرعی میکند.وارد کردن شخصیت غلامرضا و گلناز در فیلم بسیار موفق است و بار درام خوبی به اثر می بخشد اما گاه با شخصیتهای بیهوده ای طرف می شویم که متعجب میشویم مانند شخصیت زن خبرنگار که تنها در یک پلان حضور می یابد و هیچ تاثیری در روند قصه ندارد.

در کل لحن فیلم دلنشین است و میتواند با روحیات بیننده بازی کند اما بهتر بود که کارگردان برای بیان قصه یک لحن را پیش میگرفت نه اینکه لحظه ای با کارهای عطاران بخنداند و گاه بگریاند.از طرف دیگر در بعضی قسمتها میتوان ادامه ی فیلم را پیش بینی کرد که بهتر بود کارگردان از عنصر غافلگیری استفاده میکرد.نکته ی خوب و قابل توجه دیگر نقدهای اجتماعی دلنشینی است که در خلال داستان صورت میپذیرد.(مانند به تصویر کشیدن دکتر بی مسوولیت)

اما برسیم به پایان بندی فیلم که از نقاط قوت فیلم محسوب میشود.این پایان بندی بیشتر روی دوش شخصیت فرعی فیلم یعنی غلامرضا می باشد و بیننده باید با مرگ او تحت تاثیر قرار بگیرد و فضای تراژیک اثر را تجربه کند که کارگردان تقریبا از پس کار برمی آید اما بهتر بود برای غمبارآلودتر کردن فیلم در سکانس پایانی گلناز و غلامرضا کارگردان به دنبال دیالوگهای قویتر و یک موسیقی متن قوی برای این سکانس می رفت.(نکته ی خوب دیگر این بود که شاهد پایان هپی اند همیشگی در فیلم نبودیم.)

در پایان باید به بازی خوب گودرزی و عطاران اشاره کرد.

 

 


اولین دیدگاه را شما بگذارید

 خبر...       نقدی بر...


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ